اخبار

وکیل کوهپایه زاده در پی پیگیری پرونده قتل موکلش، به قتل تهدید شد

وکلاپرس- «رسول کوهپایه زاده»،وکیل دادگستری از تهدید به قتل خود در پی پیگیری پرونده «جعفر آقایی» خبر داد و از دادستانی تهران خواستار اتخاذ تدابیر امنیتی و حفاظتی شد.

به گزارش وکلاپرس به نقل از مهر رسول کوهپایه زاده وکیل دادگستری با اشاره به آخرین وضعیت پرونده قتل محمودرضا جعفر آقایی، گفت: این وکیل شاهرودی بامداد عاشورا مقابل دیدگان همسر و فرزند خردسالش در شاهرود به ضرب گلوله به قتل رسید و بنده به عنوان وکیل اولیای دم به اطلاع می‌رسانم؛ حسب اقارید صریح افرادی که در عملیات اجرای قتل نقش داشتند پدر موکل سابق با اجیر کردن اشخاصی دستور قتل مرحوم را صادر کرده است و این جنایت طی یک نقشه از قبل طراحی شده صورت گرفته است.

وی افزود: دستگیر شدگان اقرار کرده‌اند که دستور دهنده قتل با بیان مشخصات و آدرس اینجانب دستور داده است پس از قتل مرحوم جعفرآقایی بنده را نیز به قتل برسانند. دستگیر شدگان صراحتاً اعلام کرده‌اند که دستور دهنده قتل مقرر کرده بود به تهران روید و فردی به نام رسول کوهپایه زاده، وکیل دادگستری را نیز به قتل رسانید که پس از آن، آنها را از پول بی نیاز سازد.

دستور دهنده قتل از صاحبان زر و زور بوده و شخص متنفذی است

این وکیل دادگستری بیان داشت: همه این موضوعات در پرونده موجود است دستور دهنده قتل از صاحبان زر و زور بوده و شخص متنفذی است و اینک با قرار وثقه از دادسرای شاهرود آزاد است و اجیر شدگان که اساساً مرحوم را قبلاً ندیده و ما را هم نمی‌شناختند در بازداشت هستند.

بیشتر بخوانید:

عامل جنایت هم اکنون آزاد شده است

وی با بیان اینکه عامل جنایت هم اکنون آزاد شده است و خطر حتمی و فوری سو قصد اینجانب وجود دارد لذا از دادستانی تهران استدعا دارم دستورات مقتضی جهت تدابیر امنیتی و حفاظتی را برای اینجانب به عنوان وکیل اولیای دم همکار مقتولمان را در نظر گیرد.

کوهپایه زاده خطر نشان کرد: انگیزه صدور قتل بر اساس مدارک و اسناد متقن در پرونده مفتوحه در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران است. لذا با توجه به پیگیری خون به ناحق ریختن همکارامان و تهدیدات صریح قبلی و صحبت‌های متهمان مسئولیت سو قصد اینجانب متوجه آمرین قتل است که هویت آن آشکار و محرز است.

منبع: مهر

‫۵ دیدگاه ها

  1. کلا وکالت این مدلیه، پرونده مزاحمت تلفنی بود، بعدش متهم مزاحم خود من میشد، پرونده بود متهمش لات قمه کش بود، بعد خود ما را هم تهدید به قمه کشی می کرد… اصلا وکالت با تهدید عجین شده است.. یادم هست رفتم کرمانشاه یک دفعه دیدم شاکیان عصبانی کورد دور من حدود سی چهل نفر حلقه زدند، کوردها هم که می دانید با کسی شوخی ندارند و شجاع اند و همان بیرون درب، موکل را هم کمی کتک زدند… به من گفتند: خانم وکیل این متهم موکلت واقعا کلاهبرداره … منم اوضاع را خطری دیدم و خلاصه شروع کردم به تعریف و تمجید از اقوام کورد و صفات خوبشان… آنها هم کلی «به به آفرین» گفتند و آرام شدند و راه را برایم باز کردند و بعد هم استعفا گذاشتم چون متوجه شدم حق با آنها است و موکل کلاهبرداری بدی کرده بود که اقلا از نظر من جای دفاعی نداشت و آن شاکیان مظلوم بودند، هرچند در همان جلسه ایراداتی قانونی که به نظرم مطرح بود، گفته بودم و نوشته بودم… چندی بعد… یکی از همان شاکیان کورد را دیدم در اصفهان (دادگستری) که من او را نشناختم و آمد جلو سلام کرد، و گفت «خانم وکیل حالا که استعفا گذاشتی، بیا وکیل ما بشو، شما خوب دفاع می کردی، وکیل ما بلد نیست» گفتم «من از نظر قانونی ممنوع هستم که در همان پرونده وکیل شما شوم»… خلاصه گذشت و هرگز فراموشم نمی شود… وکیل باید کمی هم تدبیر داشته باشد… کاری نکند طرف دعوا حس کند که وکیل حرف ناحق می زند یا دشمن اوست… یا موکل حس نکند که وکیل دلسوزش نبوده است… البته حالتی که همکارت موکل را تحریک کند یا خود موکل بدبین باشد حسابش جداست..

  2. یک خاطره دیگر هم تعریف کنم، کمی لبخند…. یک روز صبح همراه یکی از دوستانم در دفترم نشسته بودم…. یکی آمد دفتر و صبح ها هم منشی نبود… قد بلند و بسیار هیکل گنده…. چشمهایش زیر عینک چندین برابر درشت تر شده بود…. نشست روی مبلهای روبرو و گفت: من اومدم مشاوره…. گفتم بفرمایید…. خلاصه قرو قاطی شروع کرد راجع سرقت مسلحانه گفتن و اینکه می خواهد بداند که مجازاتش چیست….. من گفتم «آهان یعنی برادرتان سرقت مسلحانه کرده و هنوز دستگیر نشده ولی می خواهید بدانید که مجازاتش چیست؟»… گفت «نه برادرم نه، خودم»… به شوخی و البته با کمی هم تعجب گفتم «آهان پس خودتان زحمتش را کشیده اید؟»… گفت «بله»… پرسیدم پس اسلحه گرم بوده؟ نه سرد… گفت «گرم و سرد نمی دونم چیه.. با کلت بوده»…. منم تا اسم کلت شنیدم فقط سریع فکری کردم و گفتم «ببینید اینو میگن اسلحه گرم، گرچه شما خودتم نوعی اسلحه به خودی خود حساب می شوی(به شوخی گفتم منظورم هیکل خیلی درشتش بود) و ما خانمها زیاد پرونده های سرقت و این مدلی نمی گیریم، اما همین طبقه پایین چندین وکیل آقا هستند که احتمالا قبول کنند، بروید پیش آنها هم مشاوره می دهند هم احتمالا وکالت شما را بگیرند»، تشکر کرد و رفت و تا رفت فقط در را سه قفله کردم…. والا جان آدمی زاد که از سر راه نیامده با آن هیکلش، دو روز دیگر با کلت می آمد سراغ خودمان.. 😄
    (متن اصلاح شده)

  3. با اجازه، یک خاطره طنز دیگر هم از یک هیکل درشت دیگر تعریف کنم،….. خواهر یک زندانی مرد آمدم دفترم و هزینه مراجعه و رفت و آمد به زندان را داد، تا بروم زندان صحبت کنم و وکالت آن شخص را بگیرم…. خواهرش بسیار نگران بود و یک دختر ناز نازی و مامانی که چنان داداشم داداشم می گفت و نگران بود که بنده حقیقتا چون موکل را ندیده بودم گمان بردم برادرش هم یک فرد نحیف ضعیف الجثه است… و او ابراز نگرانی می کرد، من هم در تایید گفتم «بله خوب زندان، جای خوبی نیست، شنیده ها حاکی از اخبار تجاوز برخی زندانیان مرد به برخی دیگر هم هست»… خلاصه دو باری رفتم زندان و حدود یک ساعت هر بار نشستم و هرچه برادرش را صدا زدند نیامد که نیامد و گفته بود خواهرم بیخود کرده و من وکیل نمی خواهم… و بین خودشان اختلاف شده بود.. و من هم هزینه تاخیر ماشین آژانس هر بار یک ساعت را علاوه بر، هزینه رفت و آمدش متحمل شدم… و ناراحت هم شدم که مرا سر کار گذاشت…

    یک هفته بعد… داخل دفترم بودم.. و توی اتاقم.. منشی زنگ زد و گفت «فلانی آمده می خواهد بیاید داخل»… گفتم «ایشان مرا در زندان سر کار گذاشته، بهش بگو حرفی ندارم»… منشی آهسته پشت تلفن گفت «خودت بهش بگو من می ترسم»…. گفتم «وا چرا».. گفت «ببینیش می فهمی»… با خودم گفتم عجب منشی داریم، اینم شجاعتش… و گفتم «خوب باشه بگو بیاد»….
    بعد دیدم از بس هیکل درشت و قد بلند است،منشی ترسیده است، و هیکلش ورزشکاری.

    تا نشست گفتم «چجوری از زندان بیرون آمدی»… فکر می کنم گفت «مرخصی گرفته»… بعد با تمسخر گفت «هه.. شما به خواهرم گفته بودی در زندان ممکن است به من تجاوز شود؟؟؟»… گفتم «البته خوب.. شما که با این وَجَنات نه… من بطور کلی گفته بودم، خواهرت طوری نگران بود انگار نحیف الجثه اید».. بعد گفت «پولی که گرفته ای پس بده».. گفتم «این مبلغ ناچیز… (حدود ۲۰۰ هزار تومان گرفته بودم) فقط برای هزینه رفت و آمد به زندان بوده… که شما یک ساعت هم طی دو بار مراجعه ام مرا سر کار گذاشتی… می توانستی اقلا همان دقایق اول به مامور زندان بگویی که نمی آیی… چرا وقت مرا گرفتی، هزینه تاکسی تلفنی فلان مقدار شده… می توانم فقط مابقی اش را بدون احتساب وقتی که تلف کردی، پس بدهم».. گفت «نه یا همه را پس بده یا اصلا نمی خواهد».. گفتم «یعنی از جیب خودم هزینه مراجعه ام برود؟».. رفت دم درب و گفت «نه نمی خواهد، اگر حلال است نمی خواهد»، و مثل یک بچه علی رغم هیکلش قهر کرد، باز گفتم «بیایید من نصفش را پس می دهم»، گفت «نه نمی خواهد حسابت درست است و حق با شماست، خواهرم مقصر است که به حرفم گوش نداد که وکیل نمی خواهم». و رفت… این هم از آقای هیکل درشت… که خواهرش مثل بچه نگرانش بود. حقیقتا هم اخلاقش بچگانه بود…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا