ماهنامه وکلا

واگویه های کودک همسران دیروز

برای دیدار با زنانی که در سنینی بسیار پایین­تر از هجده سال ازدواج کرده‌اند به یک کارگاه خیاطی در حاشیه شهر می‌روم. در این کارگاه با نفیسه و مریم آشنا می‌شوم؛ زنانی با سن کم ولی تجربیات بسیار طولانی. همۀ زنانی که در این کارگاه به کار مشغولند در خُردسالی و نوجوانی ازدواج کرده‌اند. اکنون همگی جوان هستند ولی چهره‌هایشان، بیشتر از سنّ واقعی­شان نشان می‌دهد و به بانوان میانسال شباهت دارند.

نفیسه میگوید از کودکی آنها را به نام هم کرده بودند و وقتی ۱۳ ساله شد و همسرش ۱۸ ساله بود به عقد او درش آوردند.

نفیسه همراه با دختر کوچکش آنجاست. او از خاطرات تلخ سال­های دور می­گوید. روزی را به خاطر دارد که در ۱۳ سالگی وی را به عقد مردی از فامیل درآوردند. می­گوید: راضی به ازدواج نبودم، ولی چارۀ دیگری نداشتم. می­گوید در این گونه ازدواج ها رضایت دختر اهمیتی ندارد و حتی از رضایت او سوال نمی­پرسند. وقتی خانواده ها و ریش سفیدان به وصلت رضایت دهند ازدواج صورت می­گیرد. از کودکی آنها را به نام هم کرده بودند و وقتی ۱۳ ساله شد و همسرش ۱۸ ساله بود به عقد او درش آوردند.

می­گوید روزهایی که تازه ۱۳ ساله شده ­بود خانواده همسرش با پدرش صحبت کرده و گفته که ما می­خواهیم حلقه بیاوریم و پدر بدون صحبت با دختر اجازه داده بود که حلقه بیاورند و همان روزها قول و قرارها بین خانواده ها گذاشته شد و در مدت کوتاهی به خانه بخت رفته بود. از روزگار سختی می­گوید که گذرانده و اشک در چشمانش حلقه می­زند، به واسطه ازدواج ترک تحصیل کرده.

می­گوید همسرش اعتیاد داشته و از همان اوایل ازدواج دائما درگیر این موضوع بوده و سال­ها با همسری معتاد و بی مسئولیت زندگی کرده تا بعد از سال­ها همسرش را ترک کرده­است. می­گوید همسرش علاوه بر مصرف مواد افیونی، به زندگی خانوادگی هم متعهد نبوده و خیانت می­کرده و مجبور بوده که با این موضوع نیز بسازد چون چاره دیگری نداشته و بعلاوه ۳ فرزند نیز داشته و نه تحصیلاتی داشته ونه مهارتی تا بتواند کار کند و به علاوه برای جدایی از طرف خانواده نیز حمایت نمی­شده است؛ زیرا ازدواج در جایی که او زندگی می­کند به معنی رفتن با لباس سفید و برگشتن با کفن است.

می­پرسم در حال حاضر از زندگی راضی هستی می­گوید : اکنون همسرم اعتیادش را ترک کرده و به زندگی نیز متعهد شده ولی بهترین سال­های عمرم بسیار سخت و غم انگیز بوده و سال­هایی که هم سن و سال­های من

مریم زن دیگری که در این کارگاه کار می­کند، می­گوید: در ۱۴ سالگی او را به عقد مردی درآوردند که سال­ها بزرگ­تر از او بود و ۶ فرزند داشت

مشغول بازی و تفریح و درس خواندن بودند من درگیر زندگی بسیار سخت بوده ام. از دنیای کودکی بیرونم آوردند و مسئولیت سخت زندگی را بر عهده ام گذاشتند.

اکنون دختر بزرگش ۱۴ ساله است و خانواده اش می­گویند عروسش کن ولی می­گوید دخترم را عروس نمی­کنم. می­خواهم دخترم کودکی کند فرزند بزرگش پسری ۱۸ ساله است. پسری که سال­ها رفتار پدر را دیده و حالا از او الگوبرداری می­کند  و می­گوید پدرم نیز همین کارها را می­کرده­است.  نفیسه می‌­گوید سال­ها درگیر اعمال همسرش بوده و حالا درگیر فرزندش است که از پدرش الگو گرفته و سختی‌ها تمامی ندارد. اکنون نفیسه در این کارگاه خوداشتغالی کار می­کند.

مریم زن دیگری که در این کارگاه کار می­‌کند و دل پر دردی دارد. می­‌گوید: در ۱۴ سالگی او را به عقد مردی درآوردند که سال­ها بزرگ­تر از او بود و ۶ فرزند داشت. می­‌پرسم راضی بودی و می­گوید رضایت من تأثیری نداشت و اصولاً در اینجا دختر ها تصمیم گیرنده نیستند خانواده ها قرار می­گذارند و همه چیز تمام می­شود. بسیار بزرگ­تر از سنش به نظر می­رسد، در ۴۰ سالگی موهایش تقریباً سفید شده­است.

می­گوید ۲۰ ساله بودم که دو فرزند پسر داشتم و همسرم فوت کرد و در ۲۱ سالگی با مردی هم سن و سال خودم ازدواج کردم و این­بار فکر می­کردم به آرزوهای خودم رسیده ام ولی کمی بعد، طلاق گرفتم، چون همسرم خشن بود و در خانه حبسم می­کرد. بعد از آن هرگز ازدواج نکردم و مجبور بودم کار کنم. هر کاری کردم؛ از کارگری و ظرفشویی در رستوران­ها گرفته تا خیاطی و اکنون که در این کارگاه خوداشتغالی کار می­کنم.

می­گوید در خیاطی مهارت دارد ولی به خاطر اینکه سواد و تحصیلات ندارد با حقوق بسیار اندکی او را استخدام می­کنند. می­پرسم به ادامه تحصیل فکر کرده ای و می­گوید خیلی دوست دارم ولی از عهده مخارجش بر نمی­آیم چون اکنون فرزندانم بزرگ شده اند و باید به فکر آینده و ازدواج آنها باشم. می­گوید: دختر ندارم ولی اگر دختر داشتم در سن پایین عروسش نمی­کردم.

در این کارگاه زنانی کار می­کنند که همگی در کودکی به اجبار خانواده ها عروس شدند. می­گویند: ما به فروش نرسیدیم، ولی قربانی خرافات و عقاید نادرست خانواده ها شدیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا