تاریخچهویژه

روایتی از فوت و دفن محمد مصدق از زبان فرزندش

بخشی از کتاب پروژه تاریخ شفاهی ایران(دانشگاه هاروارد)

وکلاپرس-  در بخشی از کتاب «پروژه تاریخ شفاهی ایران (دانشگاه هاروارد)» غلامحسین مصدق فرزند دکتر محمد مصدق شرحی از وقایع تاریخی فوت پدرش و محل دفن وی را بیان کرده است.

به گزارش وکلاپرس، «پروژهٔ تاریخ شفاهی ایران» نام برنامه‌ای برای مصاحبه با عده‌ای از ایرانیانی است که در تاریخ معاصر نقشی داشته‌اند. هدف این طرح جمع آوری و نگهداری خاطرات افرادی بود که در رویدادهای سیاسی و تصمیمات مهم ایران نقش داشتند. این برنامه به ابتکار حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد انجام گرفت.

بیشتر بخوانید:

آنچه که در ادامه می خوانید بخشی از صحبت های غلامحسین مصدق(فرزند نخست وزیر فقید ایران) است:

وقتی زندان پدر تمام شد، ایشان به احمد آباد رفت. از طرف شاه گفتند که تهران نیاید که مبادا مردم دورش جمع شوند. از روز اول هم که پدر به احمدآباد آمد سه ساواکی دم خانه ما همه چیز را می‌پاییدند. پدرم وقتی برای خودش پالتو می‌خرید برای این سه ساواکی هم می‌خرید.

وصیت مصدق برای دفن جنازه اش در قبرستان ابن بابویه

طی آن مدت فقط خانواده و گه گاهی هم وکیل او نصرت الله امینی که کارهای عدلیه اش را انجام می‌داد به آنجا رفت و آمد داشت. آخرین باری که من و ایشان به قبرستان ابن بابویه، جایی که شهدای ۳۰ تیر را دفن کرده بودند رفتیم، پدر من سر قبر این ها نشست و خیلی ناراحت شد و گریه کرد و به من گفت: غلام، جای من پهلوی این بچه های من است. روزی که مردم باید همین جا پهلوی این بچه ها دفن شوم.

بیماری مصدق  و فوت وی

دو ماه به فوت پدر، دچار یک ورم سینوزیت شد که من اجازه گرفتم و برایش طبیب به احمدآباد بردم، دکتر اسماعیل یزدی، برادر همین دکتر ابراهیم یزدی که جراح فک و صورت بود. بعد پدر را به بیمارستان نجمیه در تهران بردیم. دو روز هم ایشان را آنجا خواباندیم و تکه برداری کردند و دیدند یک پولیبی دارد که ممکن است سرطانی بشود. گفتند این را بایستی برق کوبالت بگذارند. آن دکتر متخصص کوبالت این را زیاد گذاشت و تمام غده های گردن پدر ورم کرد و بسیار بزرگ و منجر به دردهای شدیدی شد، طوری که از درد فریاد می‌کرد.

بیشتر بخوانید:

پدر هی قرص مسکن می‌خورد. سابقه یک زخم معده هم داشت. تب هم داشت و خیلی ناراحت بود. دکتر مهدی آذر هم می‌آمد و می‌دیدش و می‌رفت و قرص مسکن می‌داد که بخورد تا درد ساکت شود. تا این که بالاخره این قرص های مسکن زخم معده‌اش را بدتر کرد و شروع کرد به خون بالا آوردن. خونریزی شدیدی کرد تا صبح. سه چهار روز بعد مرد، روز ۱۴ اسفند.

پیغامی برای شاه

از طریق امیرعباس هویدا که با من دوست بود برای شاه پیغام دادم که مصدق وصیت کرد که در ابن بابویه دفن شود شاه اما گفت که : نه، همان احمد آباد خاکش کنید.

پدر وصیت کرده بود فقط بچه ها و زنم در تشییع جنازه من باشند. ما جنازه را سوار ماشین کردیم و بردیم احمد آباد و مهندس بازرگان هم آمد. مهندس عزت الله سحابی هم آمد و این‌ها همه آمدند. آیت الله رضا زنجانی نماز میت خواند. بازرگان و مهندس سحابی ایشان را غسل دادند. کفنش کردند و در تابوت گذاشتند.

دفن در اتاق نهارخوری

در احمد آباد جا نداشتیم. رفتیم وسط اتاق نهارخوری را کندیم و همان جا در تابوت او را به امانت گذاشتیم. دفن کردن با به امانت گذاشتن فرق دارد. ما پدر را در تابوت دفن کردیم تا اگر روزی شد بیاوریمش ابن بابویه کنار شهدای ۳۰ تیر که خوشبختانه نیاوردیمش.

بیشتر بخوانید:

بعدها هر چه شاپور بختیار و داریوش فروهر اصرار کردند که او را به ابن بابویه ببریم من و احمد داداشم زیر بار نرفتیم. جسد همانجا در احمدآباد ماند. فروهر حتی برایش یک سنگ خارای بزرگ درست کرد. حتی قبرش را نوشته بودند و حاضر کرده بودند که دفنش کنند. اصلا آن سنگ را هم کندند و دور انداختند. خوشبختانه در ابن بابویه دفنش نکردیم، وگرنه می‌رفتند و قبر را می‌شکافتند.

منبع: ایرنا

یک دیدگاه

  1. در باب احوالات مصدق نوشتن کار سختی است،زندگی سیاسی پر از تلاطمی داشته،البته این تلاطم بیشترش بر می‌گردد به زمانی که مصدق در آن قرار داشته، خدا نیامرزد انگلیس وانگلیسی دوست را،هر چه بود خائن نبود برای ملی شدن نفت زحمت کشید،روحش قرین رحمت الهی شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا