مونا زندهدل
وکیل پایهیک دادگستری
چند سال پیش بود که انتشار تصویر پیراهنی زنانه در فضای مجازی غوغا بهپا کرد؛ لباسی که نیمی از افراد آن را مشکی و آبی میدیدند و دیگران، سفید و طلایی! توضیحات علمی مختلفی برای این اتفاق ارائه شد که به تفاوت نحوه پردازش اطلاعات در مغز افراد مربوط میشد.
چندی قبل نیز اتفاق ماجرای مشابه دیگری رخ داد و یک فایل صوتی در شبکههای اجتماعی دستبهدست شد که برخی افراد آن را «لورل» میشنیدند و برخی هم «یانی»! دانشمندان این بار نیز توضیحی داشتند و چنین گفتند که اگر گوشهای شما برای شنیدن فرکانسهای پایین (صداهای بَم) تنظیم شده باشد، «لورل» را میشنوید و اگر با فرکانسهای بالا (صدای زیر) راحتتر باشید، «یانی» را خواهید شنید.
نکتهای که در مواجهه با اتفاقاتی از ایندست به ذهن میآید آن است که وقتی قوای دیداری و شنیداری که مهمترین راه شناخت ما از جهان هستند، تا این پایه در معرض اشتباه و درک متفاوت پدیدهها قرار دارند، قضاوت مبتنی بر آنها تا چه حد قابل اعتماد خواهد بود؟ بهویژه در جایی مانند موضوع فیلم «قسم» که این قضاوت و درک شخصی، مرگ و زندگی انسانی دیگر را رقم میزند.
قسم فیلمی به نویسندگی محسن تنابنده و دومین ساخته سینمایی او در مقام کارگردان است. فیلم درباره زنی بهنام راضیه (مهناز افشار) است که خواهرش رضوان را در ماجرای قتلی از دست داده و حالا به همراه گروهی از خویشاوندانش از گرگان بهسمت مشهد در حرکتند تا در حرم امامرضا (ع)، به قاتلبودن ِ همسر خواهرش قسم یاد کنند.
فیلم قسم یکی از فیلم های تقدیرشدهی معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم قوه قضاییه بود و بهنظر میرسد که اصولاً ساخت این فیلم برای طرح یک مسئله فقهی و حقوقی (قسامه) بوده که کمتر در جامعه شناختهشده است. از اینرو مباحث حقوقی جلوه پررنگی در فیلم دارد و برخلاف انبوهی از آثار سینمایی و تلویزیونی که بدون بهرهگیری از مشاوره دقیق کارشناسان حقوقی ساخته میشوند، تا حد زیادی در این حیطه موفق ظاهر شده است. مفهوم قسامه و شرایط آن، امکان آزاد بودن متهم به قتل با تأمین مناسب (مواد ۳۱۸ و ۴۲۹ قانون مجازات اسلامی)، امکان مطالبه دیه از سوی برخی شاکیان و مطالبه قصاص از سوی برخی دیگر و… همگی به خوبی طرح شدهاند.
حتی تکرار برخی کلیشههای مرسوم درباره وکلا از زبان برخی شخصیتها نیز هوشمندانه و با هدف نقد آنهاست (اینهمه پول به وکیل دادی و هیچکاری هم برایت نکرد. وکیل تسخیری بود؟ آهان چون پول ندادی پروندهات اینهمه طولانی شد و…).
اما کلیدیترین مفهومی که کل داستان فیلم حول محور آن شکل گرفته بحث «تغلیظ سوگند» است: درحالیکه محل وقوع جرم گرگان بوده و پرونده در این شهر در حال رسیدگی است، تمام ماجرای این سفر از تصمیم قاضی پرونده برای اجرای مراسم قسامه در حرم امامرضا (ع) آغاز میشود.
مطابق ماده ۱۳۲۸ مکرر قانون مدنی، «دادگاه میتواند نظر به اهمیت موضوع دعوی و شخصیت طرفین و اوضاع و احوال مؤثر مقرر دارد که قسم با تشریفات خاص مذهبی یاد شود یا آن را بنحو دیگری تغلیظ نماید». درعینحال بر اساس تبصره همین ماده، کسی که قسم متوجه به او شده میتواند تشریفات تغلیظ را قبول نکند و قسم بخورد.
ماده ۲۰۳ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲ نیز اختیار اداءکنندهی سوگند در پذیرش تغلیظ را مورد اشاره قرار داده است: «در صورت نیاز به تغلیظ و قبول اداءکننده سوگند، دادگاه کیفیت ادای آن را از حیث زمان، مکان، الفاظ و مانند آنها تعیین میکند.»
این درحالی است که در این فیلم قسمخورندگان از سر اجبار و با مشقت فراوان به سمت مشهد درحرکتند و در طول مسیر با فشارهای روحی و خطرات جانی مواجه میشوند.
در چنین شرایطی پرسش اصلی آن است که اصولاً چرا دادگاه چنین تصمیمی گرفته و به برگزاری مراسم قسامه در یک مکان مذهبی در دسترس اکتفا نکرده است؟
هرچند بنابر متون فقهی، بر حاکم، تغلیظ در قسم دادن مستحب است، اما این امر مستحب نمیتواند ضرورت حفظ حقوق اساسی شهروندان و راه آنها در نیل به عدالت را محدود کند. دسترسی به دادگاه و برخورداری سهل و آسان از دادرسی منصفانه از حقوق اساسی افراد است. جالب آنکه در سکانسی راضیه با نگرانی از تأخیر پیش آمده اظهار میکند که این بار سوم است که زمانی برای قسامه تعیین شده و دو مرتبه پیش به دلیل سختی گردآوردن خویشاوندان نسبی و بردن آنها به مشهد، موفق به اجرای مراسم نشدهاند.
بههرحال، هرچند اعطای نیابت در اجرای قسامه در برخی موارد مانند اقامت اغلب خویشاوندان نسبی در حوزه قضایی دیگر، توجیهپذیر است، اما در این فیلم چنین توجیهی وجود ندارد و بهنظر میرسد تمام داستان بر اساس یک برداشت ناقص از قانون شکل گرفته است.
از حیث سینمایی نیز علیرغم آشنایی تنابنده با سبک فیلمسازی جادهای، لوکیشن محدود اتوبوس کمکم ملالآور میشود. گرچه کارگردان کوشیده تا با خلق داستانهای فرعی مانند رابطه عاشقانه دو نفر از مسافران یا قهر ریشهدار دو مسافر دیگر از کسالتباری این فضای بسته کم کند اما این ماجراها به شکلی عقیم و ناقص طرح و سپس رها شدهاند. از میانه فیلم با پررنگ شدن معمای «خسرو» (همسر رضوان) پایان داستان برای مخاطب قابل پیشبینی میشود. بهویژه سکانس آخر فیلم با مجازات الهی برای قاتل و شرمندگی رضوان حاوی پیام اخلاقی عریانی میشود که با هدف سینمای قصهگو در تعارض است.
البته نباید بازی متفاوت مهناز افشار و برخی سکانسهای قوی مانند سکانس تصادف یا تمرین قسمخوردن در رستوران را نادیده گرفت.
نهایتاً هدف «قسم» را میتوان مواجهکردن شهروندان با وجدان خود، اشاره به اشتباهپذیر بودن قضاوتهای شخصی و تأکید بر این نکته دانست که صرف مجاز بودن امری در قانون، وظیفه اخلاقی ما را ساقط نمیکند و همه مسافران اتوبوس (اعضای جامعه) در برابر سرنوشت یکدیگر مسئولند.
به این معنا شاید قسم در قالب یک مینیسریال تلوزیونی با طیف وسیعتر مخاطب خوشتر میدرخشید تا اثری سینمایی.