سید سبحان هوشیار امامی – فیلم متری شیش و نیم دومین ساخته بلند «سعید روستایی» است که با اقبال خوب مردمی روبرو شد و جایزه بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را از سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر کسب کرد.
فیلمی در ژانر اجتماعی که از نظر موضوع همان راه فیلم قبلی روستایی یعنی «ابد و یک روز» را در پیش گرفته، اما اینبار سوژه روستایی از درون یک خانه فراتر رفته و به سطح جامعه آمده است.
نقش اول مرد این فیلم افسر پلیسی با نام «صمد» است که با بازی خوب «پیمان معادی» یکی از نقاط قوّت فیلم قلمداد میشود؛ افسری با شخصیت خاکستری که در عین وظیفهشناس بودن، دغدغه و تعهّد چندانی برای اجرای موبهموی قانون «آیین دادرسی کیفری» ندارد؛ مثلاً در صحنه تفتیش منزلِ یکی از توزیعکنندگان مواد مخدر توسط صمد و تیم تحت نظرش، شاید بشود مواد انگشت شماری از قانون مذکور را پیدا کرد، که در فرآیند این بازرسی و تفتیش رعایت میگردد. در این سکانس از فیلم «حفظ نظم محل و حرمت متصرفان، ساکنان و مجاوران» که یکی از وظایف ضابطین دادگستری است، اصلاً به چشم نمیخورد. همچنین در هنگام دستگیری و بازجویی از «ناصر خاکزاد» و چند نفری که در بدن خود مواد مخدر جاسازی کرده بودند، استخفاف، خشونت و استفاده از کلمات رکیک (البته در حدودی که مانع مجوز دادن وزارت ارشاد نشود!) چنان به چشم میخورد که تماشاگر حقوقدان این فیلم شک میکند آیا ضابطین قضایی نامی از قانون «احترام به آزادیهای مشروع و حفظ حقوق شهروندی» به گوششان خورده است یا خیر؟ شاید انتخاب نام «صمد» برای یک چنین شخصی که خود را بی نیاز از رعایت قانون میداند، بدین سبب بوده است.
البته هنر سازنده فیلم این است که چنان شخصیت پیچیده مجرمین و عملکرد زیرکانه آنها را به نمایش میگذارد که مخاطب با خود میگوید آیا این عدم رعایت قانون از سر سهلانگاری و بیتوجهی است و یا اضطراری است که صمد و تیمش را جهت کشف سریع جرم، تعقیب مجرمین حرفهای و جلوگیری از وقوع جرمی جدید مجبور میسازد تا اجرای دقیق قانون را نادیده بگیرند؟
در سوی دیگر داستان، کارگردان به شخصیت جالب «ناصر خاکزاد»(نوید محمدزاده) میپردازد که انسانی است عصبی؛ علاوه بر آنکه نمیتواند شبها بدون قرص اعصاب بخوابد، عادت دارد قبل از خواب کفش به پا کند، سپس به رختخواب برود.
شخصیّتی که به علت عقده و حقارتهای دوران کودکی اش قدرت اندیشیدن به عواقب کار خویش را ندارد؛ تا جایی که حتی وقتی در بازداشتگاه در میان انبوه معتادان(همان اشخاصی که با مواد ساخته و عرضه شده توسط وی وخامت حال هر کدامشان از دیگری اسفبارتر است) قرار میگیرد، وجدانش بیدار نمیشود و باز هم به قدرت خود مینازد.
امّا روستایی آهستهآهسته با نشان دادن جلوهای دیگر از ویژگیهای شخصیتی «ناصر»، به ویژه در تعاملش با کودکان و خانواده خود، باعث میشود تا کاراکتر ناصر از سیاهی مطلق بیرون آمده و همچون دیگر بازیگران این فیلم رنگ خاکستری به خود بگیرد.
بدون شک این کاراکتر محملی است تا نویسنده به ابراز دیدگاه جرمشناسانه خود بپردازد؛ دیدگاهی «جامعه محور»نسبت به جرم که مجرم را بزهدیده آسیبهای اجتماعی و نه آفریننده آن میداند. در این نگاه مهمترین علّت ایجاد یا ادامه حیات جرم را باید در فقر اقتصادی و فرهنگ زاییده از آن دانست که اعضای یک خانواده را مستعد ارتکاب جرم میکند.
اگرچه ناصر خاکزاد چندین مرتبه در فیلم به فقر و عقدههای ناشی از آن اشاره میکند لیکن شاید تأثیرگذارترین بخش فیلم آن هنگامی است که ناصر در آخرین ملاقات پیش از اعدامش، از خواهرزاده خردسالش میخواهد تا به انجام حرکات ژیمناستیک بپردازد! درست همینجا است که تمام وجود ناصر چشم میشود و فارغ از اینکه وقت ملاقات به پایان رسیده، گویا دارد خودش را میبیند که این بار کودکی است موفق که به تمام خواستههای کودکانهاش رسیده است.
ای کاش کارگردان همین سکانس را پایان فیلم خود قرار میداد تا تماشاچی را به فکر فرو ببرد؛ به این فکر که چه نسبتی وجود دارد بین مجرمی که هزاران خانه و خانواده را به آتش کشیده با انسان محرومی که محو حرکات ژیمناستیک کودکی میشود؟
در هر صورت از نگاه فیلمنامهنویس، «ناصر خاکزاد» بیش از آنکه علت جرم باشد معلول آن است. او زاییده این خاک است؛ زاییدهای که مادر حقیقی وی بیشتر از آن که یک زن باشد، جامعه است. جامعهای که به گفته «زابو» جرمشناس کانادایی، «کارخانه بزهکاری» است.