وکلاپرس ـ بشری خلیل، وکیل لبنانی، در مصاحبه ای به ذکر ماوقع دادگاه صدام حسین پرداخته و نسبت به این جزییات این دادگاه و محکومیت صدام به اعدام وو اجرای حکمش توضیحاتی را ارائه داده است.
به گزارش وکلاپرس، وکیل بشری خلیل از وکلای سرشناش شیعه در لبنان است که وکالت صدام حسین تکریتی را در دادگاه(سال ۲۰۰۶ میلادی) در نیز در رزومه خود دارد. بسیاری از ناگفته های وی درباره دادگاه صدام در ایران منتشر نشده و از این حیث برای حقوقدانان و وکلای دادگستری دارای اهمیت است.
گفتنی است شیعه بودن این وکیل دادگستری موجب شده بود تا انتقادات زیادی علیه وی به سبب پذیرش وکالت صدام حسین صورت پذیرد.
لازم به ذکر است این گفت و گو پیشتر در مجله «عصر اندیشه» منتشر و اینک گزیده ای از آن به نقل از خبرگزاری مهر تقدیم می گردد:
شما از صدام چه چیزهایی میدانید و چگونه کار وکالت خود را با او آغاز کردید؟
در مورد صدام حسین، لازم است بیان کنم (البته همهی لبنان و مردم میدانند) که بنده بعثی نیستم و هیچ پایبندی به هیچیک از احزاب سیاسی ندارم و نداشتهام؛ و چهبسا انتقاداتی هم به آنها دارم. من خواهناخواه به مسائل امت عربی به دید یک انسان نگاه میکنم؛ لبنانی و مصری و سوری و اردنی و عراقی و الجزایری و دیگر اعراب همه برای من یکسانند. مسائلشان برایم مهم است و هر اتفاقی که در عرصه کشورهای عربی به وقوع میپیوندد به آن عکسالعمل نشان میدهم. من در خانهای بزرگ شدم که مسئله فلسطین را مهم میشمارد.
بیشتر بخوانید: کانون وکلای عراق؛ حضور در صحنه تحولات اجتماعی
در سال ۱۹۹۹ از طرف آقای طارق عزیز (معاون نخستوزیر) و تعدادی از شخصیتها، اقدامی صورت گرفت که ضمن آن مجموعهای از شخصیتهای متفکر عرب و غیرعرب برای همایشی در عراق گردهم آمدند و بنده مجدداً برای این همایش به عراق دعوت شدم. ریاست این گردهمایی را آقای طارق عزیز برعهده گرفته بود؛ همانجا یک کمیتهی پیگیری بینالمللی تشکیل شد تا تحریم از عراق برداشته شود. در واقع این یک همایش همبستگی با عراق بود. این کمیته تشکیل شد و در آن افراد بسیار مهمی حضور داشتند از جمله کائوندا (رئیسجمهور زامبیا) و ژیرینفسکی (نایب رئیس دوماً) و جورج گالووی (سیاستمدار انگلیسی) و تعدادی از شخصیتهای مهم دیگر.
چه زمانی برای اولین بار با صدام ملاقات کردید؟
من برای اولین بار در دادگاه او را دیدم و تا قبل از آن وی را نمیشناختم.
آیا داوطلب دفاع از صدام شدید بهعنوان یک رهبر عربزبان یا به خاطر شخصیت خودش؟
صرفنظر از شخصیتی که صدام داشت، اگر آمریکا این عمل را با هر رهبر عربی انجام میداد، من در دفاع از او پیشقدم میشدم. زیرا آمریکاییها وارد کشورت شدهاند و حرف از محاکمه میزنند، محاکمهای که در خاک کشورت انجام میشود و مردمت هیچ واکنشی نشان نمیدهند. مردمت در خانه نشستهاند و اعتراضی به محاکمهات نمیکنند تا آن را منحل کنند و از آمریکاییهای غریبهای که میخواهند رهبرت را محاکمه کنند ممانعتی نمیکنند. با این مردم چه کردند؟ خردشان کردند. این مردم به گونهای خرد شدند که کسی فکرش را هم نمیکرد.
ما از چگونگی آموزش تیم محاکمهی آنها اطلاعاتی داشتیم. این دادگاه به عراق آمد تا سران عرب را در آن واحد هم بترساند و هم آنها را خوار و مطیع دست خود کنند. آمریکا یک جنگ علنی برضد ما عربها تدارک دیده بود و بهانهاش این بود که ما با اسرائیل در ستیزیم.
ما باید با این پروژه مقابله میکردیم. چگونه؟ من که یک زن هستم، نه ارتشی هستم و نه فدایی. من تنها میتوانم در این عرصه، یعنی عرصهی دادگاه با این پروژهی آمریکایی به مقابله برخیزم.
یعنی آنها از شما درخواست کمک نکردند؟
خیر. عراقیها همه من را میشناسند که چه دیدگاهی دارم. بنابراین من برای دفاع داوطلب شدم و برای الجزیره پیام فرستادم و آنها هم آن را منتشر کردند و سپس رغد (دختر صدام) با من تماس گرفت و ما یک کمیتهی دفاع تشکیل دادیم.
رغد در اردن بود؟
بله، در اردن بود. ما آنجا یک تیم تشکیل دادیم. در هر صورت من به شخصه صدام را نمیشناختم، فقط میدانستم یک رهبر عربی توسط یک عده راهزن اجنبی میخواهد در کشورش که توسط آنها تحت اشغال درآمده، محاکمه شود. کرامت انسانیام به من اجازه نمیداد شاهد چنین صحنهای باشم و کاری از پیش نبرم. همچنین بهعنوان یک شهروند عربزبان نمیپذیرفتم که این شیوه رفتار گسترش یابد و با ما اینگونه رفتار کنند.
شما در چه تاریخی وارد مراحل دفاع از صدام شدید؟
ما ابتدا دیداری فوری در مصر، در ماه دوازدهم داشتیم. به گمانم حدود روز ۲۹ م ماه بود. او در سیزدهم ماه دستگیر شد و ما حدود هفت روز بعد در مصر جلسهای تشکیل دادیم. با تعدادی از دوستانم که در کانون وکلای عرب بودند تماس گرفتم و با آنها گرد هم آمدیم. در جلسهای که تشکیل شد، بنده و رئیس کانون وکلا، آقای سامح عاشور حضور داشتیم و همینطور آقایان عصمت عبدالمجید و دکتر حسن العمر و تعدادی از شخصیتها و حقوقدانان برجسته در عرصهی حقوق بینالملل هم حضور داشتند.
آیا همهی آنها به این قضیه اهمیت میدادند؟
بله قطعاً. ما در آن جلسه به این نتیجه رسیدیم که صدام را یک اسیر جنگی بدانیم و احکام اسیر جنگی را در مورد او اعمال کنیم. لذا ما یک کمپین رسانهای بر اساس آن به راه انداختیم. اینجانب مستقیماً در رسانهها شروع به مبارزه کردم. سپس رغد من را به اردن فراخواند. در آنجا کمیتهی دفاعی را تشکیل دادیم و بلافاصله پروندهها و مدارک خود را آماده کردم.
ابتدا میبایست از کانون وکلا اجازه داشته باشیم بنابراین من اولین شخصی بودم که پروندهها و مقالاتم را جمعآوری کردم و بسیار در تصمیمم قاطع بودم.
بنده بهعنوان اولین شخص تصمیم گرفتم در اولین فرصت وارد عراق شوم، با وجود اینکه از همه بیشتر در خطر بودم. زیرا من تنها فرد شیعهی این کمیتهی دفاع بودم.
من دختر خانواده مذهبی بزرگی بودم. پدربزرگ بنده به مدت ۳۰ سال رهبر یک طایفهی شیعه در لبنان و مؤسس دادگاه جعفری در لبنان بود. در واقع او رئیس دادگاه عالی تجدیدنظر جعفری بود. جد مادری بنده به نام شیخ یوسف فقیه. داییهای بنده آیتالله شیخ محمدتقی فقیه و شیخ علی فقیه هستند. پسر دایی بنده شیخ مفید فقیه یک مرجع و علامه بود. شوهرخالهی بنده هم شیخ عبدالامیر قبلان است. این موضوع که یک دختر شیعه از یک خانوادهی بزرگ شیعه – که وزنهای برای خود محسوب میشود – برخاسته و میخواهد از صدام دفاع کند، برای آمریکاییها بسیار عجیب بود.
با وجود اینکه پروندهی دُجیل بسیار مفصّل بود، چرا پذیرفتید که از او دفاع کنید؟ آیا به خاطر شیعیان بود؟
ببینید، دادگاهی برای صدام در حال برگزاری بود که در واقع این اولین دادگاه وی و اولین مسئلهای محسوب میشد که وی در آن دخیل بوده است. صدام تنها شیعیان را قتلعام نمیکرد؛ او هرکسی را که برای حکومتش خطری به وجود میآورد به قتل میرساند، تفاوتی نمیکرد سنی باشد یا شیعه باشد یا کرد. هر کسی را که جلوی او قیام میکرد به زانو درمیآورد. من هرگز قانع نمیشوم که صدام تنها به خاطر شیعه بودن مردم، شیعیان را میکشت.
بسیار خوب؛ در ادامه، پس از دیدار با رغد چه اتفاقی افتاد؟
پس از تشکیل تیم دفاع تصمیم گرفتم وارد عراق شوم اما آمریکاییها سفر من را به مدت پنج ماه به تعویق انداختند. یعنی دادگاه در ماه دهم آغاز شده بود و من به دلیل پیشینه خانوادگیام از این سفر منع شده بودم. البته در همان ایام رسانههای آمریکایی اکثرشان با بنده مصاحبه میکردند اما پس از فشارها و تلاشهای بسیاری که صورت گرفت، با حضور من در عراق موافقت کردند. بنده برای اولین بار در ماه آذار (مارس) به عراق رفتم. آن موقع توانستم با صدام دیدار کنم.
کجا با او دیدار کردی؟
در بازداشتگاه. معمولاً او را از زندان به سالن دادگاه میآوردند.
او زیر نظر عراقیها بود یا آمریکاییها؟
اصلاً این موضوع به عراقیها ارتباطی نداشت. این مسئله صد درصد مربوط به آمریکا بود.
یعنی زمانی که به آنجا رفتید، همهی افراد آمریکایی بودند؟
بله، همهی آنها آمریکایی بودند. یک فرد عراقی هم وجود نداشت و اگر عراقیها هم خواستار دیدار با صدام بودند، میبایست از آمریکاییها اجازه میگرفتند.اولین بار که با صدام دیدار کردیم، به ما گفتند که تنها یک ساعت فرصت دارید و ضیق وقت را بهانه قرار دادند.
با صدام به تنهایی ملاقات کردید یا همراه با جمعی از افراد بودید؟
من به همراه شش نفر از وکلای دیگر با او ملاقات کردیم. ما را بر سر میزی نشاندند که عرض آن یک متر بود ولی طولش زیاد بود. در کنار این میز و با فاصلهی یک متر، میز کوچک دیگری وجود داشت که صدام پشت این میز کوچک قرار گرفت. بنده هم روی اولین صندلی پشت میز بزرگ نشسته بودم. زمانی که آمریکاییها از اتاق خارج شدند، برخاستم و میز کوچک را به میز بزرگ خودمان نزدیک کردم. همان لحظه آمریکاییها وارد اتاق شدند و دوباره میز را سر جای اول قرار دادند. آنجا بود که متوجه شدم آنها دستگاه شنود کار گذاشتهاند. دستگاهها را زیر میزها کار گذاشته بودند و از روی عمد، میان ما فاصلهی زیادی قرار داده بودند تا با صدای بلند صحبت کنیم که آنها بتوانند همهی صحبتها را به خوبی ضبط کنند.
در اولین ملاقات چه اتفاقی افتاد؟ آیا او تو را میشناخت؟
او قبلاً چیزهایی راجع به من شنیده بود، زیرا در کمیتهای که برای بحران عراق تشکیل شده بود بسیار فعال بودم و حسابی معروف شده بودم.
صدام در آن جلسه چه گفت؟
آن ایام بارگاه امامین عسکریین در سامرا مورد اصابت قرار گرفته بود، برای همین از ما خواست از اوضاع آنجا به او خبر بدهیم تا اطمینان خاطر پیدا کند. پس از آن گزارش کاملی از وضعیت داخلی و منطقهای و بینالمللی عراق به او دادیم.
آیا به شما اجازه میدادند که این گزارشها را به او بدهید؟
این گزارشها به صورت نوشته نبود. ما آنها را به صورت شفاهی و به صورت کاملاً خلاصه به او میدادیم.
چرا صدام به این چیزها اهمیت میداد؟ آیا امیدی به بازگشت به وضعیت سابق خود داشت؟
این کاملاً طبیعی بود که بخواهد به چنین چیزهایی اهمیت بدهد. چراکه او یک شخصیت سیاسی بود و طبیعی است که بخواهد این اوضاع را پیگیری کند.
کسی که این چیزها برایش اهمیت دارد، در واقع میخواهد برای کار خاصی برنامهریزی کند. آیا او چنین قصدی داشت؟
خیر، او تنها میخواست از امت خودش اطمینان خاطری به دست بیاورد، همانگونه که جنگ ۳۳ روزهی لبنان برایش اهمیت داشت واخبار آن را پیگیری میکرد.
آیا واقعاً جنگ ۳۳ روزهی لبنان را پیگیری میکرد؟
بله. در روزهای آغازین جنگ و زمانی که حزبالله در درگیریهای بنت جبیل تعداد قابل توجهی از سربازان دشمن را هدف قرار داده بود، به ملاقات صدام رفتم. آن روز آنقدر خوشحال بود که از شدت خوشحالی میخواست پرواز کند. او آنقدر از این خبر خوشحال بود که در صندلیاش آرام نمیگرفت و میگفت: آفرین به سید! چه کاری کرد سید! دست مریزاد به سید!
منظورش از سید همان سید حسن نصرالله بود؟
بله، او مدام میگفت: سید چه کار بزرگی کرد!…
پس از این دیدار و سخنانی که رد و بدل شد، آمریکاییها گفتند دیگر بشری خلیل ممنوع است به عراق بیاید و من را از بازگشت دوباره به عراق و دیدار صدام منع کردند و پیش از این هم تصمیم گرفته بودند که از حضور من در دادگاه ممانعت کنند.
پس چگونه در دادگاهها حاضر میشدید؟
در جلسات اولیه حضور داشتم. آنها هوشمندی و ذکاوت یک وکیل را در جلسهی اول به دست میآورند. در این جلسات، آمریکاییها قانونگذارانی مخفی داشتند که جلسهها را رصد میکردند و من توانستم آنها را از دیگران تشخیص بدهم و این موضوع را در رسانهها منتشر کردم. در همان روزها از طه یاسین هم بازجویی کردند و در ارائه نتیجه بررسیهای اولیه که توسط قاضی تحقیق صورت گرفته بود تأخیر داشتند. ما میخواستیم مواضع خودمان را بر اساس این نتایج مشخص کنیم. بالاخره آنها این گزارشها را در ساعت نهار که یک ساعت و نیم الی دو ساعت طول میکشید به ما دادند. این گزارشها حدود ۱۶۵ الی ۱۷۰ صفحه بود و ما میبایست همه عبارات را بخوانیم تا تناقضها را تشخیص دهیم.
من در این فرصت کم، توانستم همهی این صفحات را بخوانم. باید به درستی آن را مطالعه میکردم، نگاه سرسری و گذرا کافی نبود. از میان این گزارشها دو مطلب بسیار مهم استخراج کردم که با این دو، محاکمه را زیر سوال بردم. آنها در این گزارشها سخنانی را به طه یاسین نسبت داده بودند که او آنها را نگفته بود و من حدس میزدم که طه یاسین اینگونه حرف نمیزند. زمانی که او را به دادگاه آوردند، از او بازجویی کردند سپس نوبت بازجویی من از او رسید (من همزمان وکیل صدام، طه یاسین و طارق عزیز بودم؛ تنها شخصی که وکالت سه نفر را یکجا برعهده داشت). گفتم: در این تحقیق ابهامی وجود دارد. پرسیدند: کجای آن؟ گفتم: طه یاسین در اینجا از کلمهی «نظام سابق» در سخنانش استفاده کرده، در حالیکه هیچکس به حکومت خودش نمیگوید «نظام سابق!». طه یاسین هم در تأیید سخنان من گفت: من هرگز چنین چیزی نگفتهام. آنها در پاسخ به او گفتند: شما جزو نظام سابق به حساب میآیید. من هم گفتم: بله، آنها جزو نظام سابق به حساب میآیند، اما کسی راجع به خودش اینگونه سخن نمیگوید، زیرا آنها هنوز خودشان را حاکم این کشور میدانند، لذا این کلمهی «سابق» را او نگفته است و شما از جانب او این را نوشتهاید. پس در این بیانیه دستکاری صورت گرفته است؛ و دومین کلمهای که گفته این است که «متهم، صدام حسین با من تماس گرفت.» او نمیگوید «متهم». در همان لحظه طه یاسین گفت: من همیشه میگویم «جناب رئیسجمهور».
این سخنان در مقابل طه یاسین صورت گرفت؟
بله، در مقابل او و در مقابل تمام حضار. سپس رسانههای آمریکایی راجع به این اتفاق هیاهو و غوغایی به پا کردند و از این رویداد در شگفت بودند. باید اضافه کنم که در این مسئله رسانهها از من جانبداری کردند و گفتند این شخص محاکمه را به پلهی اول بازگرداند؛ زیرا اگر در این گزارشها تحریفی صورت گرفته باشد باید از اول آن را تکرار کرد و آنچه که قبلاً بررسی شده بود خواهناخواه لغو میشد. همان وقت تصمیم گرفتند که من را از جلسهی محاکمه بیرون کنند آن هم با ترفندهای خاص خودشان. به یاد دارم آن زمان هفتهنامه نیوزویک نوشت: «بشری خلیل برگه برندهی ارزشمندی را به کمیته دفاع ارائه داد ولی آنها نتوانستند از آن به خوبی استفاده کنند. زمانی که او را از دادگاه بیرون کردند وکلای دیگر میبایست درخواستهای او را برای لغو تمامی بررسیهای اولیه تکمیل میکردند، اما چنین چیزی صورت نگرفت.»
بخشی از دفاعیات بشری خلیل در دادگاه صدام را اینجا ببینید.
آنها پس از این جریان مجدداً به من اجازهی ورود به جلسهی محاکمه را دادند. هنگامی که وارد دادگاه شدم میخواستند از صدام بازجویی کنند. بنده همهی قوانین دادگاه را همراه خود برده بودم، و البته از میان تیم همراهم من تنها کسی بودم که آنها (قوانین دادگاه و دیگر قوانین مهمی که به آن نیاز داشتیم) را به خوبی مطالعه کرده بودم. برای همین شواهد و مستندات خاصی را در چنته داشتم؛ سؤالاتی را که از قبل آماده کرده بودم، در مقابل خود گذاشته بودم زیرا میدانستم دادستان شخص باهوشی است و قصد دارد بهگونهای از صدام بازجویی کند که خرابکاریهای او را برجسته نشان دهد (که صدام مجرم و قاتل و… است). او فیلمی به همراه داشت که چنین چیزهایی را ثابت میکرد. من چنین چیزی را پیشبینی کرده بودم، برای همین با خودم عکسهای زندان ابوغریب را به همراه داشتم و در جلسهای دیگر و در یک روز دیگر، این تصاویر را نشان دادم. زمانی که این تصاویر را نشان دادم، به دادستان گفتم شما در واقع صدام را به این خاطر محاکمه میکنید که به موجب اختیارات قانون اساسی خود، سی سال پیش قانون مجازات اعدام را امضا کرده است. به او گفتم آیا جنابعالی به این قانون واکنشی نشان دادید؟ آیا پیگردی علیه کسانی که این جنایت را علیه مردم عراق مرتکب شدهاند صورت گرفت، با علم به اینکه این جرایم در زمان شما اتفاق افتاد و شما صلاحیت اعمال قانون داشتید؟ سخنان من و این تصاویر، جنجال بزرگی به پا کرد که پس از آن مرا فوراً از دادگاه بیرون کردند، اما پس از مدتی مجدداً به دادگاه برگشتم و این بار به بهانههای دیگر، مرا به طور نهایی از جلسهی دادگاه اخراج کردند. اما به من اجازه میدادند که با صدام دیدار کنم.
برجستهترین اتفاقی که در مصاحبههای شما با صدام افتاد چه بود؟ آیا او ناامید بود؟
بگذارید پیش از آن مطلبی را اشاره کنم. شما ممکن است گمان کنید که دادگاه بینالمللی بسیار قابل احترام است، اما قانون این دادگاه برای اعدامشدن صدام تنظیم شده بود؛ یک قانون ترکیبی که برای ترکیب آن به هر قانونی متوسل شده بودند؛ کمی از قوانین بینالمللی، کمی از قانون آئین دادرسی کیفری عراق و کمی از قانون مجازات عراقی و میگویند بخشی از آن هم توسط بِرمر (دیپلمات آمریکایی) تنظیم شده بود، در حالیکه برمر بهعنوان یک اشغالگر هرگز اجازه نداشت قوانین محلی را تغییر دهد، زیرا آنها صرفاً یک ارتش اشغالگر بودند. برمر میگفت: من در مقام و مسئولیتهای خود طبق قطعنامهی شماره فلان سازمان ملل چنین اعلام میدارم و چنین فرمان میدهم. او همهی تصمیماتش را تحت عنوان ارتشی اشغالگر که مورد تأیید سازمان ملل است، اتخاذ میکرد. در سازمان ملل قوانینی وجود دارد که ضمن آن کسی حق ندارد قوانین محلی را تغییر دهد، اما او چنین کاری را انجام داده بود. او قانون آئین دادرسی عراق و قانون مجازات را تعدیل کرده و مجازات اعدام را به حالت تعلیق درآورده بود. زمانی که بنده قوانین را مطالعه کردم، چنین چیزی را متوجه شدم. هنگامی که به صدام گفتم قانون دادگاه بر اساس مجازات اعدام تنظیم شده است، او گفت میداند و برایش اهمیتی ندارد. تنها، حکم و برداشت مردم از صدام برای او مهم بود.
صدام گفت حکمی که برای او تعیین کردهاند برای وی اهمیتی ندارد؟
بله، او چنین چیزی را گفت.
و دیدگاه مردم نسبت به او چگونه بود؟
همهی مردم با او بودند. همهی احساسات و عواطف ملت عرب با او همراه بود. همدردی زیادی از جانب مردم با او وجود داشت. در واقع شیوهی قرارگیری او در جلسهی محاکمه و سخنانی که در دادگاه بیان میکرد، جو عمومی را تغییر داد. جو دلسوزانهای نسبت به او ایجاد شده بود.
دیگر چه سخنانی میان شما و صدام رد و بدل شد؟
زمانی که او را صبح زود به ساختمان دادگاه میآوردند و پیش از آنکه جلسه دادگاه آغاز شود، او را در اتاقکی در زیرزمین قرار میدادند و ما هم به اتاقی که در آن یک صفحه نمایش کوچکی گذاشته بودند، میرفتیم و از طریق آن با او سخن میگفتیم. در ضمنِ این دیدارها و گفتوشنودها (که بیش از یک بار اتفاق افتاد) در مورد سه چیز با من صحبت کرد. او میدانست که من با رهبران مقاومت عراق، در بیرون از دادگاه در ارتباط هستم و آنچه را که در دادگاه صورت میگرفت برای آنها شرح میدهم. البته آنها نیز با من در ارتباط بودند تا به وسیلهی من میان صدام و آنها پیغام شفاهی رد و بدل شود. صدام برایم از گفت وشنودش با آمریکاییها تعریف میکرد. البته سؤالهای آنها را به من نمیگفت، تنها پاسخهای خود را برای من بازگو میکرد. او گفت: «به آنها گفتهام که این مقاومت را منِ صدام حسین تأسیس نکردهام و کنترلی بر آن ندارم. هر ملتی که کشورش مورد اشغال قرار میگیرد، مقاومتی در میان مردمش شکل میگیرد، بنابراین این مقاومت را نه صدام و نه غیر او هرگز نمیتواند از میان بردارد. از سخنان صدام متوجه شدیم آمریکاییها از وی چنین چیزی خواستهاند. آنها از صدام خواسته بودند بیانیهای صادر کند که براساس آن مقاومت عراق به مقاومتش پایان دهد، تا او را با وساطت قطر به آن کشور بفرستند.
کشور قطر چه قبل از حمله آمریکاییها و چه پس از آن وساطت کرده بود؟
بله، آقای نعیمی (وزیر سابق دادگستری قطر) یکی از وکلایی بود که در این تیم قرار داشت. در واقع من او را به رغد معرفی کردم و به دلیل درخواست من از او، در کمیتهی دفاع حاضر شده بود. او آمده بود تا آمریکاییها و همچنین صدام را متقاعد کند تا در صورتی که آمریکاییها پذیرفتند، صدام را بهعنوان یک پناهندهی سیاسی به کشور خودشان ببرد. اما صدام کسی نبود که چنین پیشنهادی را بپذیرد.
می از اعدام صدام و جزئیاتش برای ما بگویید. آیا آن موقع در جلسهی محاکمه حضور داشتید یا خیر؟
خیر، آنها من را از حضور در جلسهی محاکمه منع کرده بودند. اما مترجمی که همیشه همراه او بود، برای من از لحظات اعدام صدام تعریف کرد. این مترجم آمریکایی اصالتش لبنانی بود، البته او را پیش از این نمیشناختم.
صدام تا زمان مرگش در دست آمریکاییها بود؟
بله با آنها بود و اگر کسی غیر از این میگوید، معلوم است که چیزی نمیداند.
یعنی تنها زمانی که قصد اعدام او را داشتند وی را به عراقیها تحویل دادند؟
بله اما نمیتوان گفت آمریکاییها در زمان اعدام صدام حضور نداشتند؛ آنها هم حضور داشتند ولی از طریق صفحه نمایش او را نظاره میکردند. در یادبودی که هر ساله برای صدام میگیرند، در تمام سخنرانیهایم میگویم هم دادگاه او آمریکایی بود، هم آن کسی که او را دستگیر کرد، هم آن کسی که حکمش را صادر کرد و هم آن کسی که حکم را اجرا کرد. این قضیه صد در صد و بدون تردید آمریکایی بود.
عدهای میگویند این کار شیعیان بود که این بلا را سر صدام آوردند، اما من در پاسخ آنها میگویم سخن شما ظلم به صدام حسین است، زیرا سخنی که میگوئید حقیقت ندارد و اگر میگوئید آمریکاییها او را به قتل رساندند، با این سخن در واقع شخصیت صدام را بزرگ کردهاید. اما اگر بگویید مردم عراق با او چنین کاری کردند، مشکلی ندارد زیرا آنها را تبعید کرد و را به قتل رساند. در این مورد اگر بگوییم عراقیها قتل صدام را برعهده گرفتند، کمی قابل پذیرش است.
مترجم چه چیزی را برای شما تعریف کرد؟
یک شب این شخص با من تماس گرفت درحالیکه میان من و او هیچ ارتباط سابقی نبود. تنها یک بار او را دیده بودم. یکبار زمانی که میخواستم با صدام دیدار کنم، کتاب نهجالبلاغه با شرح ابن ابی الحدید را برای او بهعنوان هدیه به همراه بردم. (این اتفاقات قبل از اعدام و در زمان محاکمهی او صورت گرفت). هنگامیکه به آنجا رسیدم همهی وسایلم را گشتند و این کتاب را دیدند. آنها گمان میکردند که داخل این کتاب چیز خاصی را پنهان کردهام، برای همین قرار شد این کتاب را به دست صدام نرسانند. این آقای مترجم، پیش از آنکه وارد اتاق صدام بشویم با مسئول بازرسی مشاجره کرد که چرا با وجود اینکه این تنها یک کتاب تاریخ است، نمیگذارید به دست صدام برسد؟ به آنها گفت بروید و تکتک ورقهای کتاب را بگردید، اما این کتاب باید به دست صدام برسد. این مترجم با حرارت از ما دفاع میکرد. اینجا اولین باری بود که با این مترجم روبرو میشدم. من همیشه برای صدام کتاب میبردم از جمله کتاب دیوان متنبی.
مگر صدام در زندان کتاب میخواند؟
بله او هنگامیکه چنین کتابهایی را میدید بسیار خرسند میشد. صدام میگفت خیلیها برایش دیوان متنبی را آوردهاند، اما این کتابی را که تو برایم آوردهای از همهی آنها مهمتر است. هنگامیکه به او گفتم برایت کتاب نهجالبلاغه هدیه آوردهام، بسیار خرسند شد و به من گفت این بار دوم است که این کتاب را در زندان بهعنوان هدیه دریافت میکنم. او گفت زمانی که ۱۷ ساله بوده و در عراق زندانی بوده آن را خوانده است و این بار دوم است که آن را به او هدیه میدهند….
آن شب صدام را با بالگرد به مکان دیگری منتقل میکنند. سپس با ماشین، مسافت کوتاهی را طی میکنند تا به مقصد برسند. مکانی که صدام در آن اعدام شد در واقع ساختمان اطلاعات شهر کاظمین بود (این را عبد حمود یک روز پس از اعدام صدام برایم شرح داد). پیش از اعدام صدام، بنده و چند نفر از وکلا خواستار دیدار با او بودیم و زمانی که اسامی خود را برای آنها فرستادیم به همهی وکلا به جز من اجازه دادند با او دیدار داشته باشند. زمانی که پافشاری من را دیدند، گفتند به او اجازه میدهیم که دو روز دیگر بیاید. به آنها گفتم صدام فردا اعدام خواهد شد، دیگر آن موقع به چه دردی میخورد؟ وکلا چون دیدند به من اجازهی ملاقات ندادهاند، آنها هم از دیدار صدام منصرف شدند. جورج تعریف میکند «شبی که برای بردن صدام آمده بودند او رفتاری طبیعی داشته و لباسش را به راحتی پوشیده.»
دو روز پس از اعدام صدام به من اجازه دادند به آن مرکز بروم و در آنجا با عبد حمود و برزان و علیان بندر دیدار کردم. قرار بر این بود که آنها را نیز همان شب اعدام کنند، اما نکردند. همچنین آنجا با طارق عزیز و طه یاسین رمضان دیدار کردم. عبد حمود در این دیدار به من اطلاع داد که اینجا ساختمان عمومی اطلاعات است (به خوبی آنجا را میشناخت). آمریکاییها قسمتی از ساختمان را در اختیار عراقیها داده بودند و محیط کلی هم تحت کنترل آمریکاییها قرار داشت تا رفتوآمدها را زیر نظر داشته باشند. چوبهی دار را در این ساختمان آماده کرده بودند. عبد حمود در ادامه گفت: پیش از آنکه به این ساختمان برسیم، خانم رایس با افسری که با ما بود تماس گرفت (گویا بوش و دیگر سران کشور آمریکا جلسهای در کاخ سفید تشکیل داده بودند) و دستور داد که یک لحظه توقف کنید؛ ما بسیار امیدوار شدیم و دعا میکردیم ایکاش بگویند به فرودگاه و سپس به یک کشور دیگر سفر کنید و هرگز اعدام نشویم، اما پس از لحظاتی خانم رایس مجدداً تماس میگیرد و دستور میدهد که مأموریتشان را ادامه دهند.
صدام را به چه کسی تحویل دادند؟
به طرف عراقی تحویل دادند، زیرا آنها میبایست این حکم را اجرا میکردند و هنگامی که اعدام صدام پایان پذیرفت، آمریکاییها آمدند و جنازه را از آنها تحویل گرفتند. من و رغد مدام از اردن با آنها در تماس بودیم. شیخ علی الندی را از تکریت به آنجا فرستادیم تا جنازه را تحویل بگیرد. آمریکاییها گفتند ما جنازه را در همین بغداد تحویل خواهیم داد. ما درخواست دادیم جنازه را توسط بالگرد به تکریت ببرند تا آنجا تحویل بگیریم و از حملات احتمالی مردم به جسد صدام جلوگیری کنیم ولی آنها نپذیرفتند و این قضیه تا اواخر شب طول کشید. جورج میگوید آنها جنازه را از عراقیها تحویل گرفتند و اینکه میگویند صدام را کتک زدهاند صحیح نیست. آنها اعدامش کردند، اما طنابی که برای اعدام استفاده کرده بودند باکیفیت نبوده و همین باعث شده که گردن صدام بشکند؛ شاید به دلیل ناشیگری آنها بوده یا ممکن است از روی عمد چنین کاری کردهاند. آمریکاییها هم برایشان اهمیتی نداشت. آنها تنها منتظرند تا بهعنوان یک فرد شیعی از تو خطایی سر بزند و از این فرصت استفاده کنند و یک جنگ طایفهای به وجود بیاورند.
آیا اشخاصی که صدام را اعدام کردند از شیعیان بودند؟ اسامی آنها را به یاد دارید؟
آنها از مسئولین نظام بودند. من کسی از آنها را نمیشناسم، تنها میدانم ابراهیم نامی آنجا بود که از حزب الدعوه است و آن زمان وزیر بود. او دروغی به این عنوان گفته بود که در لحظهی اعدام، صدام از ترس به خود میلرزید اما بعداً مشخص شد که دروغی بیش نبوده است.
آن شخص ابراهیم جعفری نبود؟
بله، خودش بود.
با این حساب، ابراهیم جعفری لحظهی اعدام صدام آنجا حضور داشته است.
بله، همین طور است. البته من توسط فیلمی که از لحظه اعدام صدام پخش شد چنین چیزی را متوجه شدم.
همان فیلمی که در شبکه الجزیره پخش شد؟
بله، همان فیلم.
جنازه را به کجا بردند؟
گفتیم که جنازه را در تکریت تحویل میگیریم، در حالیکه من و رغد در اردن بودیم. به آمریکاییها گفتیم یا جنازه را با هواپیما به تکریت و عوجه میبرید یا میآورید به یمن. آن زمان علی عبدالله صالح (رئیسجمهور یمن) با ما تماس گرفته بود و پیشنهاد داده بود که جنازه را از راه عمان یا شام به یمن بیاورید و اینجا دفن کنید. به رغد گفتم این پیشنهاد خوبی است، و بهتر است از آمریکاییها چنین درخواستی کنیم. رغد به آمریکاییها گفت پدرش را به یمن بیاورند، اما آنها مطلقاً نپذیرفتند، چرا که اگر چنین کاری صورت میگرفت، صدام تبدیل به قهرمان ملی میشد. آنها میدانستند با آمدنش به یمن قطعاً برای او تشییع جنازهی بزرگی خواهند گرفت و علی عبدالله صالح سخنرانی خواهد کرد، چاوز و دیگر سیاسیون جهان خواهند آمد و با این کار دنیا خواهد لرزید. بنابراین آمریکاییها آنقدر معطل کردند تا ساعت ۱۱ نیمهشب شد؛ آنگاه او را با هواپیمای نظامی به تکریت بردند.
آیا شما هم به تکریت رفتید؟
خیر، آنها به من اجازه ندادند که بروم.
رغد هم نرفت؟
خیر، اگر با رفتن من موافقت میکردند، حتماً با رفتن او نیز موافقت میشد. مادر رغد تلاش میکرد تا من را قانع کند که با او حرف بزنم و او را از رفتن به آنجا منصرف کنم، زیرا میترسید برای رغد مشکلاتی به وجود بیاورند. او میگفت به رغد بگو من نمیتوانم خانواده را اداره کنم و دیگر ناتوان شدهام. همهی امور خانواده در اختیار رغد بود. پس از گذشت یک روز از این اتفاق توانستم به عراق بروم.
مگر شما وکیل خانوادهی صدام بودید؟
خیر، من تنها وکالت صدام، طارق عزیز و طه یاسین را برعهده گرفته بودم.
به عنوان سوال پایانی آیا هنوز با خانواده صدام در ارتباط هستید؟
بله، مدتها پیش برای یک پروندهی قضائی به اردن رفتم و در آن سفر با خانوادهی صدام دیدار کردم. اکنون نیز بیشتر از طریق وسایل ارتباطی و تلفنی با رغد در تماس هستم.
گفتگو از محمد غروی ترجمه و تنظیم از عاطفه قوچانی
منبع: مهر